×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

big boy

دوستی

× ازشیرمرغ تاجون آدمی زاد
×

آدرس وبلاگ من

big.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/big

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????
× ?????? ???? ???? ?? ???? ???? ?????? ????? ??? ??? ????? ??????

مشاعره



كفش هايم كو
چه كسي بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شايد همه مردم شهر
شب خرداد به آرامي يك مرثيه از روي سر ثانيه ها مي گذرد
ونسيمي خنك از حاشيه سبز پتو خواب مرا مي روبد
بوي هجرت مي آيد
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به اين كاسه آب
آسمان هجرت خواهد كرد
بايد امشب بروم
من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود
كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد
هيچ كس زاغچه اي را سر يك مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يك ابر دلم ميگيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
دختر بالغ همسايه
پاي كميابترين نارون روي زمين
فقه مي خواند
چيزهايي هم هست لحظه هايي پر اوج
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود كه در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه كه همواره مرا مي خواند
يك نفر باز صدا زد : سهراب
كفش هايم كو؟



دنيا قراره تا به کي اينجور باشـه؟ --- تا کي قراره حرف حرف زور باشه؟
با اين همه ظلم و ستم انگار دنيا --- چيزي نداره تا به اون مغرور باشه


� رفته بودم سر حوض
تا ببينم شايد، عكس تنهايي خود را در آب،
آب در حوض نبود.
ماهيان مي‌گفتند:
هيچ تقصير درختان نيست.
ظهر دم‌ كرده‌ تابستان بود،
پسر روشن آب، لب پاشويه نشست
و عقاب خورشيد، آمد او را به هوا برد كه برد.
به ‌درك راه نبرديم به اكسيژن آب.
برق از پولك ما رفت كه رفت.
ولي آن نور درشت،
عكس آن ميخك قرمز در آب
كه اگر باد مي آمد دل او، پشت چين‌هاي تغافل مي ‌زد،
چشم ما بود.
روزني بود به اقرار بهشت.
تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي، همت كن
و بگو ماهي‌ها حوضشان بي‌آب است.
باد مي رفت به سر وقت چنار.
من به سر وقت خدا مي رفتم �.


صداي پاي آب
اهل كاشانم
روزگارم بد نيست
تكه ناني دارم خرده هوشي سر سوزن شوقي
مادري دارم بهتراز برگ درخت
دوستاني بهتر از آب روان
و خدايي كه دراين نزديكي است
لاي اين شب بوها پاي آن كاج بلند
روي آگاهي آب روي قانون گياه
من مسلمانم
قبله ام يك گل سرخ
جانمازم چشمه مهرم نور
دشت سجاده من
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم
در نمازم جريان دارد ماه جريان دارد طيف
سنگ از پشت نمازم پيداست
همه ذرات نمازم متبلور شده است
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو
من نمازم را پي تكبيره الاحرام علف مي خوانم
پي قد قامت موج
كعبه ام بر لب آب
كعبه ام زير اقاقي هاست
كعبه ام مثل نسيم باغ به باغ مي رود شهر به شهر
حجرالاسود من روشني باغچه است
اهل كاشانم
پيشه ام نقاشي است
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود
چه خيالي چه خيالي ... مي دانم
پرده ام بي جان است
خوب مي دانم حوض نقاشي من بي ماهي است
اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند به سفالينه اي از خاك سيلك
نسبم شايد به زني فاحشه در شهر بخارا برسد
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها پشت دو برف
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي
پدرم پشت زمانها مرده است
پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود
مادرم بي خبر از خواب پريد خواهرم زيبا شد
پدرم وقتي مرد پاسبان ها همه شاعر بودند
مرد بقال از من پرسيد :‌ چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند ؟
پدرم نقاشي مي كرد
تار هم مي ساخت تار هم ميزد
خط خوبي هم داشت
باغ ما در طرف سايه دانايي بود
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آيينه بود
باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
ميوه كال خدا را آن روز مي جويدم در خواب
آب بي فلسفه مي خوردم
توت بي دانش مي چيدم
تا اناري تركي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد
تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
فكر بازي مي كرد
زندگي چيزي بود مثل يك بارش عيد يك چنار پر سار
زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسك بود
يك بغل آزادي بود
زندگي در آن وقت حوض موسيقي بود
طفل پاورچين پاورچين دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها
بار خود را بستم رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت سنجاقك پر
من به مهماني دنيا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ايوان چراغاني دانش رفتم
رفتم از پله مذهب بالا
تا ته كوچه شك
تا هواي خنك استغنا
تا شب خيس محبت رفتم
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق
رفتم � رفتم تا زن
تا چراغ لذت
تا سكوت خواهش
تا صداي پر تنهايي
چيزها ديدم در روي زمين
كودكي ديدم ماه را بو مي كرد
قفسي بي در ديدم كه در آن روشني پرپر مي زد
نردباني كه از آن عشق مي رفت به بام ملكوت
من زني را ديدم نور در هاون مي كوبيد
ظهر در سفره آنان نان بود سبزي بود دوري شبنم بود كاسه داغ محبت بود
من گدايي ديدم در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست
و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز
بره اي را ديدم بادبادك مي خورد
من الاغي ديدم ينجه را مي فهميد
در چراگاه نصيحت گاوي ديدم سير
شاعري ديدم هنگام خطاب به گل سوسن مي گفت شما
من كتابي ديدم واژه هايش همه از جنس بلور
كاغذي ديدم از جنس بهار
موزه اي ديدم دور از سبزه
مسجدي دور از آب
سر بالين فقيهي نوميد كوزه اي ديدم لبريز سوال
قاطري ديدم بارش انشا
اشتري ديدم بارش سبد خالي پند و امثال
عارفي ديدم بارش تننا ها يا هو
من قطاري ديدم روشنايي مي برد
من قطاري ديدم فقه مي بردو چه سنگين مي رفت
من قطاري ديدم كه سياست مي برد و چه خالي مي رفت
من قطاري ديدم تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد
و هواپيمايي كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود
كاكل پوپك
خال هاي پر پروانه
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي
خواهش روشن يك گنجشك وقتي از روي چناري به زمين مي آيد
و بلوغ خورشيد
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت
پله هاي كه به سردابه الكل مي رفت
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات
پله هايي كه به بام اشراق
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت
مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست
شهر پيدا بود
رويش هندسي سيمان � آهن � سنگ
سقف بي كفتر صدها اتوبوس
گل فروشي گلهايش را مي كرد حراج
در ميان دو درخت گل ياس شاعري تابي مي بست
پسري سنگ به ديوار دبستان ميزد
كودكي هسته زردآلو را روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد
و بزي از خزر نقشه جغرافي آب مي خورد
بند درختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي
مردگاريچي در حسرت مرگ
عشق پيدا بود موج پيدا بود
برف پيدابود دوستي پيدا بود
كلمه پيدا بود
آب پيدا بود عكس اشيا در آب
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون
سمت مرطوب حيات
شرق اندوه نهاد بشري
فصل ولگردي در كوچه زن
بوي تنهايي در كوچه فصل
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود
سفره دانه به گل
سفر پيچك اين خانه به آن خانه
سفر ماه به حوض
فوران گل حسرت از خاك
ريزش تاك جوان ازديوار
بارش شبنم روي پل خواب
پرش شادي از خندق مرگ
گذر حادثه از پشت كلام
جنگ يك روزنه با خواهش نور
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد
جنگ تنهايي بايك آواز
جنگ زيباي گلابي ها با خالي يك زنبيل
جنگ خونين انار و دندان
جنگ نازي ها با ساقه ناز
جنگ طوطي و فصاحت با هم
جنگ پيشاني با سردي مهر
حمله كاشي مسجد به سجود
حمله باد به معراج حباب صابون
حمله لشكر پروانه به برنامه دفع آفات
حمله دسته سنجاقك به صف كارگر لوله كشي
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي
حمله واژه به فك شاعر
فتح يك قرن به دست يك شعر
فتح يك باغ به دست يك سار
فتح يك كوچه به دست دو سلام
فتح يك شهربه دست سه چهار اسب سوار چوبي
فتح يك عيد به دست دو عروسك يك توپ
قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر
قتل يك قصه سر كوچه خواب
قتل يك غصه به دستور سرود
قتل مهتاب به فرمان نئون
قتل يك بيد به دست دولت
قتل يك شاعر افسرده به دست گل يخ
همه ي روي زمين پيدا بود
نظم در كوچه يونان مي رفت
جغد در باغ معلق مي خواند
باد در گردنه خيبر بافه اي از خس تاريخ به خاور مي راند
روي درياچه آرام نگين قايقي گل مي برد
در بنارس سر هر كوچه چراغي ابدي روشن بود
مردمان را ديدم
شهر ها را ديدم
دشت ها را كوهها را ديدم
آب را ديدم خاك راديدم
نور و ظلمت را ديدم
و گياهان را در نور و گياهان را در ظلمت ديدم
جانور را در نور � جانور را در ظلمت ديدم
و بشر را در نور و بشر را در ظلمت ديدم
اهل كاشانم اما
شهر من كاشان نيست
شهر من گم شده است
من با تاب من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام
من دراين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم
من صداي نفس باغچه را مي شنوم
و صداي ظلمت را وقتي از برگي مي ريزد
و صداي سرفه روشني از پشت درخت
عطسه آب از هر رخنه ي سنگ
چك چك چلچله از سقف بهار
و صداي صاف � باز و بسته شدن پنجره تنهايي
و صداي پاك � پوست انداختن مبهم عشق
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح
من صداي قدم خواهش را مي شونم
و صداي پاي قانوني خون را در رگ
ضربان سحر چاه كبوترها
تپش قلب شب آدينه
جريان گل ميخك در فكر
شيهه پاك حقيقت از دور
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي كفش ايمان را در كوچه شوق
و صداي باران را روي پلك تر عشق
روي موسيقي غمناك بلوغ
روي اواز انارستان ها
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد
من به آغاز زمين نزديكم
نبض گل ها را مي گيرم
آشنا هستم با سرنوشت تر آب عادت سبز درخت
روح من در جهت تازه اشيا جاري است
روح من كم سال است
روح من گاهي از شوق سرفه اش مي گيرد
روح من بيكاراست
قطره هاي باران را � درز آجرها را مي شمارد
روح من گاهي مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن
من نديدم بيدي سايه اش را بفروشد به زمين
رايگان مي بخشد نارون شاخه خود را به كلاغ
هر كجا برگي هست شور من مي شكفد
بوته خشخاشي شست و شو داده مرا در سيلان بودن
مثل بال حشره وزن سحر را ميدانم
مثل يك گلدان مي دهم گوش به موسيقي روييدن
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي
تا بخواهي خورشيد تا بخواهي پيوند تا بخواهي تكثير
من به سيبي خشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه
من به يك آينه يك بستگي پاك قناعت دارم
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد
و نمي خندم اگر فلسفه اي ماه را نصف مي كند
من صداي پر بلدرچين را مي شناسم
رنگ هاي شكم هوبره را اثر پاي بز كوهي را
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد
سار كي مي آيد كبك كي مي خواند باز كي مي ميرد
ماه در خواب بيابان چيست
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت زير دندان هم آغوشي
زندگي رسم خوشايندي است
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ
پرشي دارد اندازه عشق
زندگي چيزي نيست كه لب طاقچه عادت از يادمن و تو برود
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند
زندگي نوبر انجير سياه در دهان گس تابستان است
زندگي بعد درخت است به چشم حشره
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد
زندگي سوت قطاري است كه درخواب پلي مي پيچد
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست
خبر رفتن موشك به فضا
لمس تنهايي ماه
فكر بوييدن گل در كره اي ديگر
زندگي شستن يك بشقاب است
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است
زندگي مجذور آينه است
زندگي گل به توان ابديت
زندگي ضرب زمين در ضربان دل ما
زندگي هندسه ساده و يكسان نفسهاست
هر كجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فكر هوا عشق زيمن مال من است
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچ هاي غربت ؟
من نمي دانم كه چرا مي گويند : اسب حيوان نجيبي است كبوتر زيباست
و چرا در قفس هيچ كسي كركس نيست
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد
چشم ها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
واژه ها را بايد شست
واژه بايد خود باد � واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فكر را خاطره را زير باران بايد برد
با همه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد برد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد با زن خوابيد
زير باران بايد بازي كرد
زير باران بايد چيز نوشت حرف زد نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي
زندگي آب تني كردن در حوضچه اكنون است
رخت ها را بكنيم
آب در يك قدمي است
روشني را بچشيم
شب يك دهكده را وزن كنيم خواب يك آهو را
گرمي لانه لك لك را ادراك كنيم
روي قانون چمن پا نگذاريم
در موستان گره ذايقه را باز كنيم
و دهان را بگشاييم اگر ماه درآمد
و نگوييم كه شب چيز بدي است
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ اين همه سبز
صبح ها نان و پنيرك بخوريم
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون
و بدانيم اگر كرم نبود زندگي چيزي كم داشت
و اگر خنج نبود لطمه مي خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت
و بدانيم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون مي شد
و بدانيم كه پيش از مرجان خلايي بود در انديشه دريا ها
و نپرسيم كجاييم
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي چه شبي داشته اند
پشت سرنيست فضايي زنده
پشت سر مرغ نمي خواند
پشت سر باد نمي آيد
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است
پشت سر خستگي تاريخ است
پشت سر خاطره ي موج به ساحل صدف سرد سكون مي ريزد
لب دريا برويم
تور در آب بيندازيم
وبگيريم طراوت را از آب
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم
بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
ديده ام گاهي در تب ماه مي آيد پايين
مي رسد دست به سقف ملكوت
ديده ام سهره بهتر مي خواند
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است
گاه در بستر بيماري من حجم گل چند برابر شده است
و فزون تر شده است قطر نارنج شعاع فانوس
و نترسيم از مرگ
مرگ پايان كبوترنيست
مرگ وارونه يك زنجره نيست
مرگ در ذهن اقاقي جاري است
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند
مرگ مسوول قشنگي پر شاپرك است
مرگ گاهي ريحان مي چيند
مرگ گاهي ودكا مي نوشد
گاه در سايه نشسته است به ما مي نگرد
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت پر اكسيژن مرگ است
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم
پرده را برداريم
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد
بگذاريم بلوغ زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند
بگذاريم غريزه پي بازي برود
كفش ها رابكند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند
چيز بنويسد
به خيابان برود
ساده باشيم
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت
كار مانيست شناسايي راز گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در افسون گل سرخ شناور باشيم
پشت دانايي اردو بزنيم
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم
صبح ها وقتي خورشيد در مي آيد متولد بشويم
هيجان ها را پرواز دهيم
روي ادراك � فضا � رنگ صدا پنجره گل نم بزنيم
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي هستي
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم
نام را باز ستانيم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم


انقدر عشق گفتمش عاشقم شد


فداي سرت
رفتي نموندي بي وفا
انگار اثر نداشت دعا
قلب منو شکستيا
غصه نخور فداي سرت
گفتي که چاره سفره
گفتي دعا بي اثره
نگاهم هر روز به در
غصه نخور فداي سرت
فداي سرت   فداي سرت
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
دلت ديگه از شيشه نيست
چشات مثل هميشه نيست
نو گل نمي ريزي به پام
ديگه نمي ميري برام
آغوش تو براي من
انگار ديگه جا نداره
دوستم نداري مي دونم
ديگه اما نداره
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فدا سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
دلت ديگه از شيشه نيست
چشات مثل هميشه نيست
نو گل نمي ريزي به پام
ديگه نمي ميري برام
شباي تاريک و سياه
ماه  صدا نمي کني
قفل سکوت ديگه با معجزه با نمي کني
رفتي نموندي بي وفا
تنهايي سخت به خدا
باز زير قولت زديا
غصه نخور فداي سرت
فداي سرت   فداي سرت
گفتي نه فکر رفتني
نه اهل دل شکستني
دلي نمونده بشکني
غصه نخور فداي سرت
فداي سرت   فداي سرت
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
فداي سرت اگه من خيلي تنهام
فداي سرت اگه گريون چشمام
فداي سرت اگه دلمو شکستي
ميگن عاشق يکي ديگه هستي
          فداي سرت



روشني من گل آب
ابري نيست
بادي نيست
مي نشينم لب حوض
گردش ماهي ها روشني من گل آب
پاكي خوشه زيست
مادرم ريحان مي چيند
نان و ريحان و پنير آسماني بي ابر اطلسي هايي تر
رستگاري نزديك لاي گلهاي حياط
نور در كاسه مس چه نوازش ها مي ريزد
نردبان از سر ديوار بلند صبح را روي زمين مي آرد
پشت لبخندي پنهان هر چيز
روزني دارد ديوار زمان كه از آن چهره من پيداست
چيزهايي هست كه نمي دانم
مي دانم سبزه اي را بكنم خواهم مرد
مي روم بالا تا اوج من پر از بال و پرم
راه مي بينم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سايه برگي در آب
چه درونم تنهاست


يـاد داري كـه تـو  را  ميكـردم  
همـه شـب تـا بـه سحرگاه دعا؟  
يـاد  داري كـه بـه مـن ميـدادي  
درس علم و هنرو صدق وصفا؟  
همه شب بهر تو راست ميكردم  
دست ِ حاجت بـه درگـاه خـدا  
دستـمـالي بـده تـا پــاك كـنم  
عــرق ِ خـستـگي از روي  شما



عشق وقتي بشود دات‌كامي
گـلـه مـيـكـرد ز ِ مـجـنـون  لـيـلـي  
كـه شـده   رابـطـه‌ مـان   ايـمـيـلـي  
حــيــف   ازان   رابـطـة   انـسـانـي  
كـه چـنين شـد كـه خـودت ميداني  
عـشــق  وقـتـي  بـشـود  دات‌كـامي  
حـاصلـش نـيـسـت بـجـز  نـاكـامـي  
نـازنـيـن خـورده مگـر گـرگ تورا؟  
برده يا "دات‌كام" و"دات اُرگ" تورا؟  
بــهــرت  ايـمـيـل   زدم  پـيشـترك  
جـاي "سابجكت" نـوشـتم بـه درك  
بـه درك گـر دل مـن غمگين است  
بـه درك گـر غم مـن سنگين است  
بـه درك رابـطـه گر خورده تَـرَك  
قـطـع آنـهم بـه جـهـنـم، بـه درك!  
آنـقـدر  دلـخـور  ازيـن  ايـمـيـلـم  
كـه بـه ايـن رابـطـه هـم بـي ‌مـيـلم  
مـرگ لـيـلي، نِت و مِت را ول كن  
هـمـه را جاي "ok"، "كنسِل" كن  
OFF كـن  كـامـپـيـوتـر  را  جـانـم  
يـار مـن بـاش و بـبـيـن مـن ON ام  
اگـرت حـرفـي و پـيـغـامـي هسـت  
روي  كـاغـذ  بـنـويـس  بــا  دسـت  
نــامـه  يـك  حـالـت  ديـگـر  دارد  
خـــط ِ  تـو  لـطـف ِ  مـكـرر   دارد  
خسته ازFont و زِFormat شده‌ام  
دلـخـور  از گـردالـيِ  @  شــده‌ام  
كرد "ريـپـلاي" بـه لـيـلـي مـجـنـون  
كه دلم هست ازين "سابجكت"خون  
بـاشـه  فـردا  تـلـفـن خـواهـم كـرد  
هرچه گفتي كـه بكن خـواهم كـرد  
زودتـر  پـيـش  تـو  خـواهـم  آمـد  
هي مـرتـب بـه تـو سر خـواهـم زد  
راسـت گـفتـي تـو عـزيـزم لـيـلـي  
ديــگر از  مــن  نــرسـد ايـمـيـلي  
نـامـه ‌اي  پـسـت نـمـودم  بـهـرت  
بـه امـيـدي كـه سـرآيـد قـهـرت


پرده برداريم.
بگذاريم که احساس هوايي بخورد.
بگذاريم که بلوغ زير هر بوته که ميخواهد بيتوته کند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود .
کفش ها را بکند ,و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم که تنهايي آواز بخواند.
چيز بنويسد.
به خيابان برود.


درباره اوني که منم
سلام .....عشق يعني مستي و ديوانگي...عشق يعني با جهان بيگانگي...عشق يعني شب نخفتن تا سحر....عشق يعني سجد ه ها با چشم تر...عشق يعني سر به دار آويختن..عشق يعني اشك حسرت ريختن...عشق يعني در جهان رسوا شدن..عشق يعني مست و بي ژروا شدن...عشق يعني سوختن يا ساختن....عشق يعني زندگي را باختن


سه جمله ي زيبا : 1) اگر اولش به فکر آخرش نباشي آخرش به فکر اولش مي افتي . 2) لذتي که در فراغ هست در وصال نيست چون در فراغ شوق وصال هست و در وصال بيم فراغ . 3) آغاز کسي باش که پايان تو باشد



تقديم به تو
بعد کلي تلاش ازتو قفسي که برام درست کرده بودي
بيرون اومدم ولي چند لحظه بيشتر طول نکشيد که منو
انداختي تو يه قفس ديگه .
امدم اينم بازش کنم ولي هر کاري کردم نشد .
قفس اولي رو با چشات درست کرده بودي ولي اين يکي
جنس قلبت بود که هيچ کليدي نداشت



ميميرم برات
تكيه به شونه هام نكن... من از تو افتاده ترم.... ما كه به هم نميرسيم...
بسه ديگه! بذار برم..... كي گفته بود به جرم عشق؟ يه عمري پرپرت كنم...
يه گوشه اي كنج قفس... چادر غم سرت كنم.... من نه قلندر ميشمو.... نه
قهرمان قصه ها.... نه برده ء حلقه به گوش.... نه مثل اون فرشته ها... من
عاشقم...همينو بس! غصه نداره...بي كسيم! قشنگيه قسمت
ماست! كه ما به هم نميرسيم


تو مي روي و من فقط نگاهت مي کنم تعجب نکن که چرا گريه
نمي کنم بي تو يه عمر فرصت براي گريستن دارم اما
براي تماشاي تو همين يک لحظه باقي مانده است و شايد
همين يک لحظه اجازه ي زيستن در چشمان تو را داشته باشم



در حصار کوچک تنهايي خودم
به ياد تو سرخ و سبز مي شوم
رنگ تو رنگ ، ابي محبت است   رنگ روح زندگي



هرگاه دفتر محبت را ورق زدي و هرگاه زير پايت خش
خش برگها را احساس كردي هرگاه در ميان ستارگان
آسمان تك ستاره اي خاموش ديدي براي يكبار در گوشه
اي از ذهن خود نه به زبان بلكه از ته قلب خود بگو
يادت بخير


 
تقديم به کسي که خيلي دوستش دارم
اگه دلم تنگ مي شه خيلي برات منو ببخش
اگه نگام گم ميشه تو شهر چشات منو ببخش
منو ببخش اگه شبا ستاره هارو مي شمورم
اگه همش پيش همه بهت مي گم دوست دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل مي چينم
منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب مي بينم
منو ببخش اگه تو رو ميسپارمت دست خدا
اگه پيش غريبها به جاي تو مي گم شما
منو ببخش اگه باسه چشماي تو خيلي کمم
تو يه فرشته اي و من خيلي باشم يه آدمم
منو ببخش اگه فقط مي خوام بشي مال خودم
ببخش اگه کمم ولي، زيادي عاشقت شدم


 
يک روز عشقت را دزديدم و براي اينکه جاي مطمئني داشته باشد آن را
در قلبم پنهان کردم .غافل از اينکه روزي براي پس گرفتن آن قلبم را
خواهي شکست
 


نمي بخشمت .... بخاطر تمام خنده هايي كه از صورتم گرفتي .... بخاطر تمام غمهايي كه بر صورتم نشاندي .... نمي بخشمت .... بخاطر دلي كه برايم شكستي .... .. بخاطر احساسي كه برايم پرپر كردي ..... نمي بخشمت .... بخاطر زخمي كه بر وجودم نشاندي ..... بخاطر نمكي كه بر زخمم گذاردي .... و مي بخشمت بخاطر عشقي كه بر قلبم حك كردي





عشق فقط عشق لاتي  
عرق و آبجو باهم قاطي
شش ماه زنداني بدون ملاقاتي ...
فکر نکني که ما لاتيم
فقط بدون که خاطراخاتيم




عشق را با تو شناختم و
محبت را در چشمان تو يافتم
به پاکي چشمانت قسم
که تا ابد
دوستت
خواهم داشت !




با تو ميشد به ما رسيد!
ميشد تو رو نفس کشيد!
ميشد طلوع ممتد و ،
تو آينه ي چشم تو ديد!




تو دوباره برميگردي!
من چه خوش باورم امروز!
غزل ناب و خبر کن!از ترانه سرم امروز!
با توام تا ته آواز!همصداي بي ستاره!
لحظه ي ناياب فرياد!اي تولد دوباره!ي
وقت عريوني عشقه،
وقت بيداري من نيست!
بگو شب بياد سراغم!
حس آفتابي شدن نيست!




واسه پيدا کردنت از پل گريه رد شدم!
لحظه ي روزاي خاکستري رو بلد شدم!
بي تو هر جا که ميرم سايه ها آفتابي ميشن!
من مث رودخونه ها اسير دست سد شدم!





کسي از ما نمي پرسه که بهارمون کجاست!
خنده ي سبز بهار کجاي گريه هاي ماست؟
کسي از ما نمي پرسه که کجاي جاده ايم!
بين اين همه سوار،چرا هنوز پياده ايم؟
کسي نيست نشون بده نشوني ستاره رو!
به دل ما ياد بده تولد دوباره رو!
کسي از ما نمي پرسه که بهارمون کجاست!
خنده ي سبز بهار کجاي گريه هاي ماست؟
کسي از ما نمي پرسه که کجاي جاده ايم!
بين اين همه سوار،چرا هنوز پياده ايم؟
کسي نيست نشون بده نشوني ستاره رو!
به دل ما ياد بده تولد دوباره رو!



تو رو داشتن،تو رو داشتن
ديگه کيمياس،عزيز!
خيلي وقته هق هق من،
بي تو بي صداس ،عزيز!




رنگ روزگار نباش!
يه دس صدا داره هنوز!
بودنت تو دايره...
نقطه ي پرگار هنوز!
وقتي دريا ميگه (نه!)
تو قطره باش بگو(بله!)
دسته ي تيغ تبر...
چوب درخت جنگله!





بگو تا حضور بوسه،
چن تا لبريختگي مونده؟
چن تا بغض تلخ نشکن؟
چن تا آواز نخونده؟
قادري بر هرچه مي خواهي مگر آزار من
جزآن که گر شمشير بر فرقم نهي آزار ن?ست



عاشق بودم، تو گفتي عاشقان ديوانه اند.
عاقبت عاشق شدي
حالا خودت ديوانه ا?!!!!
نمي دانم چه مي خواهم خدايا
 به دنبال چه ميگردم شب و روز
 چه مي جويد نگاه خستهء من
  چرا افسرده است اين دل پر سوز

 

ز جمع آشنايان مي گريزم
به کنجي مي خزم آرام و خاموش
 نگاهم غوطه ور در تيرگي ها
  به بيمار دل خود مي دهم گوش

 

گريزانم از اين مردم که با من
 به ظاهر همدم و يکرنگ هستند
 ولي در باطن از فرط حقارت
   به دامانم دو صد پيرايه بستند

 

دل من،اي دي ديوانهء من
 که مي سوزي از اين بيگانگي ها
  مکن ديگر ز دست غير فرياد



رستني ها کم نيست
من و تو کم بوديم
خشک و پژمرده و تا روي زمين خم بوديم
گفتني ها کم نيست
من و تو کم گفتيم
مثل هذيان دم مرگ
از آغاز چنين در هم و بر هم گفتيم
ديدني ها کم نيست
من و تو کم ديديم
بي سبب از پاييز
جاي ميلاد اقاقي ها را پرسيديم
چيدني ها کم نيست
من و تو کم چيديم
وقت گل دادن عشق
روي دار قالي
بي سبب حتي پرتاب گل سرخي را ترسيديم
خواندني ها کم نيست
من و تو کم خوانديم
من و تو ساده ترين شکل سرودن را در معبر باد
با دهاني بسته
وا مانديم
من و تو کم بوديم
من و تو اما در ميدان ها
اينک اندازه ما مي خوانيم




جاي آدما مي بينم
تن لخت سايه ها رو
مثل تکرار هميشه
ميکُشم ثانيه ها رو
بازم تن خسته تر از پيش
بر مي گردم سوي خونه
ديروزم بود مثل امروز
فردا هم مثل همونه
رفتن بي مقصد من مثل برگي روي آبه
پرسه من تو خيابون مثل راه رفتن تو خوابه



صبح شد و يه روز تازه
توي چشمام پر خوابه
اين شروع بي تحول
لحظه هاي پر عذابه
منه بي حوصله بازم
نميدونم چي بپوشم
براي جدال با خواب
بايد قهوه اي بنوشم



سلام عاطفه همين الان از آسمون باهام تماس
گرفتن گفتن که زيباترين و قشنگترين فرشتشونو گم
کردن اما نترس عاطفه من لوت ندادم .هر چند مي دونم
تو هيچوقت اين مطلبونمي خوني ولي بدون که من به فکر توام



دنيا را بدون خانم
ها تصور کنيد:
بازارها
خلوت ، پولها اضافه
مخابرات ورشکسته
شيطون بيکار
همه ميرن بهشت




 من از سياهي چشمانت
كه آن را انتهائي نيست
مي ترسم
هر چند معصومي
هر چند گفتم عاشقت هستم
هر چند تو هم گفتي دوستم داري
هر چند حرفهايت ذره اي بوي ريا نمي داد
هر چند و هر چند...
اما..اما باز هم مي توانم
مي توانم به سياهي چشمانت
به اين راه بي انتهاي تاريك كه مملو از ستاره هاي سرابي ست سفر كنم
چه تضميني ست مرا؟
به من بگو چه تضميني ست مراكه جان من
وعشقم سالم به آن نامعلوم برسد؟
آه شايد راه زني در اين راه تمام من كه تمام توست را از من بگيرد
يا جادوگري بد در كمين باشد
كه به سحرش به شك و ترديدم كشد
و يا ديو غرورت به سراغم آيد و آزارم دهد




در نبودت ديده ها باراني است
به حرمت باران قسم
که چشم هايم رابرروي تو نمي بندم
ديگر خسته ام
و به پيمان نا بسته ي تو دل بسته ام
مرا به خود وامگذار
که دور از تو
آسمان زندگي تاريک
و گرمي خورشيد
بي معناست
و تو هنوز آن ستاره اي
که از دور
سو سو زنان
اميد را در دلم
زنده مي کند





کودک که بودم
مي خواستم دنيا را تغيير دهم
بزرگتر که شدم
متوجه شدم که دنيا برايم خيلي بزرگ است
و من بايد کشورم را تغيير دهم
بعدها کشورم را هم بزرگ ديدم
وتصميم گرفتم که شهرم را تغيير دهم
در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول کنم...
اينک در آستانه مرگ هستم
وفهميدم که اگر همان روز اول
خودم را تغيير داده بودم،
شايد مي توانستم دنيا را هم تغيير دهم.


سه شنبه 29 مهر 1387 - 11:17:32 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


درآمدزایی اینترنتی


کنکور را یک شبه بخوانید آموزش تكنيك هاي تست زني در كنكور


filter shekan


فروشگاه اینترنتی 4


تصاویری از مراحل طراحی چهره با مداد


growing jewelry جواهراتی در حال رشد !


چشم اندازی از دنیای عجیب و زیبای حیوانات !


14 مستند داغ در یک dvd


14 مستند داغ در یک dvd


فروشگاه اینترنتی 3


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

56748 بازدید

27 بازدید امروز

8 بازدید دیروز

64 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements